سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چکامه های نایاب
 
قالب وبلاگ

سنگدل


[ دوشنبه 93/12/18 ] [ 5:30 عصر ] [ سارا نایاب ] [ نظرات () ]

آسمان وطنم

ای کاش
کاش آسمان وطنم" به جای خون
ازعشق نورانی بود
در درب دلهای ناکسان
شفقت کمی ارزانی بود
باران هم آهنگی مغز ها را میشست
اندیشه و رفتار همه ما انسانی بود
کاش عاطفه از دل ها نمیرفت
ابر جنون
فضای ایمان را نمیپوشاند
قایق های صلح از گنج رحمت
تابانی بود
کاش روز های تاریک ما آفتابی میشد
درد ها را میسوزانید
چشمه های آب شفا را باز میکرد
آنگاه
دل های ما فارغ از پریشانی بود
کاش به جای خشم
مهر به ما تهداب میشد
به جای ذلت و محنت
محبت به ما آداب میشد
میجوشیدیم میخروشیدیم و در کنار هم
لبخند ما همگانی بود
کاش درخت صبر همه" سرور میشد
آستین کهنه فقر و نداری
پر گل و پر گوهر میشد
همه با مدار قدم بر میداشتیم چی زیبا
در فانوس امیدی خانه های ما روشنایی بود
کاش همه آموزگار علم و دانش بودیم
دامن فخر ما پر از جوهر میشد
دست ما را از جهالت برمیکند
همه جا با اندیشه نوین
چه زیبا و چراغانی بود
کاش خواب و خیال جوانه های ما عشق میبود
کوه و دره های ما به جای تریاک و زهر
گل لا له کشت میبود
عمر همه جوانان ما" امروز کمی طولانی بود
کاش به جای خود خواهی
دلها پر از عشق و خیر خواهی بود
به جای پوست کردن
احساس و همدلی در رگ ها همه جاری بود
حالا دامنه های این وطن
پر از گل های ارغوانی بود
کاش پشت ما تکیه گاه هم میشد
اندیشه های ما برای دستگیری محکم میشد
هر چی دست بود با هم یک مشت میشد
آن همه برای دشمنان ما
هزاران تیغ فانی بود
و عشق و خوشبختی هزاران مرتبه
جذاب و همگانی بود
ای کاش
ای کاش ..............
سارا نایاب
02.03.2015


[ دوشنبه 93/12/18 ] [ 5:26 عصر ] [ سارا نایاب ] [ نظرات () ]


[ دوشنبه 93/12/18 ] [ 5:21 عصر ] [ سارا نایاب ] [ نظرات () ]

 


[ یکشنبه 93/8/4 ] [ 8:46 عصر ] [ سارا نایاب ] [ نظرات () ]

 من کی ام ؟ دریچه را باز میکنم آن


من کی ام ؟
دریچه را باز میکنم
آن" که مدت هاست در رویم بستم
میخواهم گرمای آفتاب را احساس کنم
آفتاب که
بال های امید را با تابیدن خود باز میکند
دل های پژمرده را
با نور خود روشن کرده و شاد میکند
روح عزیز ما را چون شیر پاک
از سیاهی دور کرده آزاد میکند

میخواهم آگاه شوم ( من کی ام )
آدمم، سنگم یا چوبم ..من چه ام ؟؟
ارزش من چیست؟؟
مادرم " خانمم" همسفرم یا زندگیم من چه ام ؟؟

چرا به من ظلم میشود
چرا حق مرا از من میگیرند
چرا مرا چون حیوان جاهل و نادان
بسته در زنجیر به روحم توهین میشود

من کی ام ؟؟
من یک زنم
یک موجود زنده
کسی که بخشنده زندگیم
کسی که سازنده زندگیم
من یک مادرم
یک شخص توانا
کسی که
با هزار رنج کودک عزیزاش را بزرگ کرده
به جامعه تقدیم میکند
کسی که خود را سپر در مقابل سختی ها میکند

من کی ام
کسی که خواهان شکستن سکوتم
سکوت که انسان ها را در تلاطم و در خودش فرو میبرد
و در تاریکی جهنم نشانده است
سکوت که رشته های وجود را با غم و اندوه رسن زده

من کی ام
کسی که
خواهان خوشبختی ام
آن خوشبختی که به سویم لبخند بزند
میخواهم آن را
در آغوش گیرم
تا نور امید به سویم باز گردد
تا این روح گرفته و اسیرم ز قفس آزاد گردد
تا دریابم که من کی استم
تا خوشبختی نصیب این دل نایاب گردد
گر تو ارزش یک زن را دانی ای مرد امید
او توانا و شکیبا و خوشبخت و کمیاب گردد

من کی ام ؟
کسی که در سفر زندگی هستم
با هزار عشق، خواهان آزادی هستم
مانند کبوتر صلح و دوستی
بال پر میزنم
جویا خوشبختی هستم

میخواهم حس کنم آدمم
تا بدانم برخوردار ز این جوهرم
مانند یک مرد من هم
عاشق لطف و ستایش و گوهرم
سارا نایاب

[ یکشنبه 93/8/4 ] [ 8:41 عصر ] [ سارا نایاب ] [ نظرات () ]

 چشمت خواب گاه همگان شد جز من .. در نیمه شبان لبت سخن سرای این و آن شد جز من....پیوسته عیان به باد وقتی میفرستی بوسه در بیابان ....چون باد صبا جامه گل در تن... عامیان شد جز من..هر وقت و زمان  سرودی غزلی و شیوای عشق گشتی....در موسم گل سر مشق شعرت


چشمت خواب گاه همگان شد جز من .. در نیمه شبان
لبت سخن سرای این و آن شد جز من....پیوسته عیان
به باد وقتی میفرستی بوسه در بیابان ....چون باد صبا
جامه گل در تن... عامیان شد جز من..هر وقت و زمان

سرودی غزلی و شیوای عشق گشتی....در موسم گل
سر مشق شعرت" دیگران شد جز من.. افسوس و بدان
درعشرت شب هایت" قلب من میلرزید..چون برگ درخت
در جام دستت" خمرساقیان شد جز من....همواره مدام

منم تشنه یی" دیدار و سرو و قامتت......چشمی بنما
لبت آب کوثر برای یاران شد جز من...در نیمه شبان
منم ستارایی که میچرخم به دور قمرت.... یوسف من
رخت به.. همه ماه تابان شد جز من...گشتم چو خزان

گل وفایت..... را همه یادگاری دارند.... جز خسته دلم
عشقت به همه خسرو خوبان شد جز من ....بی پرده نهان
منم آن بیمار بی درمان نگاهی کاذبت ....آگاه ز رموز
دستت به درد همه درمان شد جز من.....گشتم به فغان

حاصل عشقت" جز درد چیزی دیگر نبود.. از روز ازل
ساحل عشقت روان جویباران شد جز من..پیش همه گان
من کردم چشمانم را فرش راه و قدمت..تا روشنی داشت
حیف سجده ات در پای رقیبان شد جز من .شرمت باد از ان

چشمت خواب گاه همگان شد جز من .... در نیمه شبان
لبت سخن سرای این و آن شد جز من....پیوسته عیان

سارا نایاب
26.06.2014

[ یکشنبه 93/8/4 ] [ 8:33 عصر ] [ سارا نایاب ] [ نظرات () ]



 دیگر گله نیست منم کشتزار سوخته یی هر چی کوشیدم

دیگر گله نیست

منم کشتزار سوخته

یی

هر چی کوشیدم"

حاصلی از

من

نشد

کشتی من در سفر

نامه

زندگی

همانند دل ویران

خالیست

همچون پروانه بیخبر

بال هایم در دام

عنکبوت

افتاده

پر پروازم اسیر دربند

اند

شانه هایم از درد

سوزان

خالیست

تنم با سردی روزگار

پوسیده در تلاش لقمه

نانی

شد

هر چی داشتم به این

و آن

باختم

خانه من چون بیابان

خالیست

دست انداختم در باغ

گل"

لیکن

خار از آن" آمد

بیرون

تخم عشق را پاشیدم

در هر

جای

غرامت اش جفا از

یاران آمد

بیرون

پناه بردم به ساحل"

لیکن

آبش کویر خشکیده

کرد دلم

این چشمه آب تقدیرم

جوشیده درآفتاب

سوزان

خالیست

نهال شادی را نشاندم

در باغ

امید

ثمرش جز برگ

خشکیده زرد

چیزی

نبود

به تمنای امید و آرزو

ها

دستانم از میوه بهاران

خالیست

دیگر گله ندارم از سیل و

توفان ها

که چقدر بر زمینم

زدند

تقدیر من همین بود و

بس

کیسه خوشبختی هایم

ز دست این همه

دزدان

خالیست


سارا نایاب

29.09.2014

[ یکشنبه 93/8/4 ] [ 7:46 عصر ] [ سارا نایاب ] [ نظرات () ]
صدای قلبت را

شنیده با آخرین

نفس هایم

دویدم

دریغا

پل که

ساحل قلب ها

را با هم وصل

میکرد

سیلاب برده بود

حالا

نه پر پرواز..

دارم

و نه نفس شنا

را

منم نامراد زمان

سارا نایاب

07.10.2014

[ یکشنبه 93/8/4 ] [ 7:35 عصر ] [ سارا نایاب ] [ نظرات () ]


باد تند ویرانگر

برگ های سبز بهاری را

از درختان پر میوه

با نفس های آتشین خود

به آسمان چرخانیده

به دیار غربت پرتاب میکند

و درختان از ننگ برهنگی

شدن شان

بهانه پاییزی میکنند

کلاغ ها

همه دعوای با حکمت بودن را دارند

گویا

بال های پرواز شان را

خود آفریده اند

انگار

فراموش شده

جز یک موجودی

هیچ کی قادر به

نابود کردن باد

و آفرینش دو باره برگ های

درختان نیستند

پس ای نادان

به قدرت دو روزه ات مغرور مشو

که این چند روزی با تست

انسان باش" پاس انسان دوستی را بدان

که پاداش اش گنج" این و آن دنیای تست

سارا نایاب

15.09.2014


[ یکشنبه 93/8/4 ] [ 7:28 عصر ] [ سارا نایاب ] [ نظرات () ]

خود را جستجو کردم

در گلستان قلب تو

جز نوای دیگران"

اثری از ما نبود

وقتی چشمت امواج

دریا بیکران بود

چرا سفر به کوی ما

کردی

آهنگ عشقت چیزی

دیگری میشنواند

لیک زمزمه اندوه اش

را نثار ما کردی

از شقایق ها حرف

میزدی لیکن

خار صحرا را راهی

قلب ما کردی

دلت در عشرت

خرابات فروخته شده

بود

پس چرا خاک اش را

تحویل ما کردی

از آن راه که آمدی

پس براو خدا حافظ

ات باد

ما را تنها بگذار

با آن الم که جامه تن

ما کردی

خدا نگهدار

سارا نایاب
17.08.2014

[ یکشنبه 93/8/4 ] [ 7:21 عصر ] [ سارا نایاب ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 29925